سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و از او پرسیدند عدل یا بخشش کدام بهتر است ؟ فرمود : ] عدالت کارها را بدانجا مى‏نهد که باید و بخشش آن را از جایش برون نماید . عدالت تدبیر کننده‏اى است به سود همگان ، و بخشش به سود خاصگان . پس عدل شریفتر و با فضیلت‏تر است . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :9
بازدید دیروز :7
کل بازدید :89508
تعداد کل یاداشته ها : 35
103/1/10
4:1 ع

بهترین کتاب­هایی که تا کنون خوانده­ام و الان نامشان را به یاد دارم:

1-    حدیث پیمانه/ حجت الاسلام دکتر حمید پارسانیا/ معارف

2-    فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی/ دکتر غلام­علی حداد عادل/ سروش

3-    پنج پیام تاریخی/ امام خمینی/ تسنیم

4-    انسان 250 ساله/ امام خامنه­ای/ صهبا

5-    دغدغه­های فرهنگی/ امام خامنه­ای/ صهبا

6-     مردی در تبعید ابدی/ نادر ابراهیمی

7-    منِ او/ رضا امیرخانی/ افق

8-    ارمیا/ رضا امیرخانی/ سوره مهر

9-    مدیر مدرسه/ جلال آل احمد

10-                       اصیل آباد/ محمدرضا سرشار (رضا رهگذر)/ سوره مهر

11-                       لولای سه قاره/ شمس­الدین رحمانی/ حوزه­ی هنری سازمان تبلیغات اسلامی

12-                       هلوکاست؛ دروغ مقدس غرب/ معارف

13-                       تبار انحراف/ مؤسسه­ی لوح و قلم

14-                       خاک­های نرم کوشک/ سعید عاکف

15-                       داستان سیستان/ رضا امیرخانی

16-                        نشت نشا/ رضا امیرخانی

17-                       طب ایرانی، تغذیه/ میراث اهل قلم

18-                       زرسالاران یهود/ میراث اهل قلم

19-                       این نقشه جعلی است/ میراث اهل قلم

20-                       تنها سفر مکن/ میراث اهل قلم

21-                      هنر باید متعالی باشد- کتاب باید هلو باشد- حرفی برای تمام فصول- امواج بیداری- آخوند باید روحانی باشد- تا انقلاب مهدی- شاخه­ طوبی- بهترین- بروید با هم بسازید/ امام خامنه­ای/ میراث اهل قلم

22-                      راه امام/ حسن فرج­نژاد، ابراهیم خراسانی

  و کتاب­هایی دیگر ...

خدایی یکی از بالاترین  لذت­ها آن وقتی است که به صفحه آخر کتاب می­رسی انگار یک قله را فتح کرده­ای و البته به همان اندازه غرورآفرین و مقوّی اراده!


92/4/26::: 7:25 ع
نظر()
  
  

تا به حال 5 قسمت از مستند قوی «فرقه­های سری» از شبکه­ی مستند پخش شده است. انصافاً قسمت پنجم این مجموعه، خیلی از ابهام­های مرا درباره­ی رابطه­ی فراماسونری و یهود و صهیونیسم و اجنه و حضرت سلیمان و هاروت و ماروت و ... بر طرف کرد.

تکرار این قسمت را حتماً ساعت 23:15 دقیقه از شبکه مستند ببینید.

این مستند شنبه تا چهارشنبه در ساعت 18 و با تکرار در ساعت 23:15 پخش می­شود.

امیدوارم این مستند پایانی باشد بر این هیاهوی سطحی­ای که چند سالی است درباره­ی این موضوعات بحث­برانگیز و مهم در جامعه به وجود آمده است.


92/4/26::: 6:58 ع
نظر()
  
  

بسمه تعالی

مطالعه­ی تاریخ، علاوه بر ضرورت عقلی، مورد تأکید قرآن و سنت نیز هست اما یک نکته­ی بسیار مهم درباره­ی چرایی و چگونگی این مطالعه، نباید از نظر دور مانَد. آن نکته، تفکیک مسائل تاریخی به اصلی و فرعی با توجه به حکمت مطالعه­ی تاریخ است.

برای تاریخ، دو هدف می­توان لحاظ کرد: یکی عبرت گرفتن و یکی بررسی و شناخت هویت تاریخی گروه­ها و افراد. قرآن، به هر دو منظور، قضایایی را نقل کرده و وقایع جاری امت­ها را بررسیده است. اما نباید به جای دنبال کردن آگاهانه­ی این دو هدف، وقایع گذشته را پشت سر هم ردیف کرد و صرفاً به عنوان قصه­هایی جذاب، از آنان گذشت. خداوند می­توانست به شیواترین و جذاب­ترین زبان، داستان­های مرتبط با حضرت ابراهیم، بنی­اسرائیل، حضرت نوح و خیلی دیگر از قضایا را یک­جا مرتب کند و یک­باره بیانشان نماید ولی این­چنین نکرد چون نه قرآن کتاب ثبت وقایع و قصه­های هزار و یک شب است نه خالق آن، افسانه­سرا تا برای سرگرمی مردم، داستان­هایی را ردیف کند. قرآن، هدفی را دنبال می­کند و برای ذکر قصه­های خود، حکمتی دارد؛ حکمتی چون نشان دادن نمونه­های تاریخی یک سنت یا یک فرآیند تکاملی در خط سیر تاریخ. به همین دلیل بارها بعضی داستان­ها را تکرار می­کند یا گوشه­گوشه­ی آن­ها را به مناسبت در جایگاه­های مختلف ذکر می­کند یا بسیاری از مسائل را ذکر نمی­کند و حتی در بسیاری از موارد از شخص اول داستان نامی به میان نمی­آورد زیرا در فهم مطلب اصلی تأثیر به سزایی ندارد.

سیره­نویسی یا واقعه­نگاری، فراهم آوردن ماده­ی خام برای دو هدف پیش­گفته است و نباید این مواد خام را به عنوان محصول نهایی در اختیار عموم جامعه قرار داد. آن­چه برای پخش در سطح وسیع اجتماع، مفید و مطلوب است، نگاشته­هایی است که یا خط سیر تکون هویتی را پی گیرند یا درس­ها و عبرت­های تاریخ را با ذکر مثال، متذکر شوند. نمونه­ی دسته­ی اول، کتبی مانند «پیشوای صادق»، «تبار انحراف» و «تاریخ تحولات سیاسی ایران» است و نمونه­ی دسته­ی دوم، کتبی چون «داستان راستان»، «مردان علم در میدان عمل» و دو سخنرانی امام خامنه­ای در دهه­ی هفتاد با موضوع «عبرت­های عاشورا» و «عوام و خواص».

آن­چه برای مراکز علمی که به دنبال تاریخ­نگاری تخصصی نیستند، مورد نیاز است، این­گونه کتب است نه کتب جامع تاریخی و سیره. البته حوزه­های فقاهتی، علاوه بر آن دو محور، نیازمند بررسی سیره، مناسبات و قرائن تاریخی برای تفقه پویا و جامع نیز هستند.


92/4/16::: 2:4 ع
نظر()
  
  

در پی نگارش برخی مطالب توسط برادر عزیزمان حسین قدیانی و به وجود آمدن برخی شبهات، مدتی پیش نامه­ای به سایت ایشان ارسال کردم و اجازه خواستم تا سرگشاده منتشر شود ولی هنوز جوابی دریافت نکرده­ام. با این حال به دلیل گستردگی شبهات و رواج آن­ها، چاره­ای جز انتشار آن نیافتم. متن نامه بدین شرح است:

«بسمه تعالی

خدمت جناب مستطاب آقای حسین قدیانی (دامت توفیقاته)

ضمن عرض سلام و تبریک اعیاد شعبانیه

غرض از نگارش این نامه، بیان چند نکته است که لازم دیده شد به محضرتان تقدیم گردد.

1-  بنده به عنوان عضوی کوچک از خیل محبّان ولایت و ارادتمندان حزب الله، شما را به عنوان برادری بزرگتر، آگاه، فعال و فرزند یک مرد آسمانی شناخته و قلباً به جناب عالی ارادت دارم. پس آن­چه را که می­نویسم به این چشم بنگرید نه یک مخاصمه­ی دشمنانه.

2-     طبعاً پیش­تر و بیش­تر از بنده به این امر وافقید که نباید یک جمعیت را به یک چوب راند.

3-  توهین و تندروی و احیاناً برخورد فیزیکی نسبت به شما، صرفاً به دلیل اختلاف نظری که حق طبیعی هر شخص است، امری بسیار ناپسند و قبیح بوده که خداوند عاملان آن را متنبّه گرداند.

4-  انتخابات 92 با همه­ی خوبی­ها و بدی­هایش تمام شد مانند همه­ی حوادث دیگر که می­آیند و می­روند. آن­چه مهم است، عملکردی است که برجای می­ماند و درس­هایی که باید از حوادث گرفت. اما درس گرفتن به معنای ادامه دادن اختلافات و گستراندن شکاف­ها نیست. نه تنها شنبه­ی پس از انتخابات که همه­ی چهار سال پس از انتخابات باید ایام هم­دلی و مهربانی باشد. شما در انتخابات نظری داشتید و گروهی دیگر نظری و هر دو گروه مدعی کشف حجت شرعی بر نظر خود بودند و إن شاء الله هر دو مأجور خواهند بود. اگر چه نتیجه انتخابات را به دلیل قصور و تقصیر گروه دیگر بدانیم، حق نداریم معتقدات ایشان را یک­سویه به تندباد نقد بسپاریم و خود را پیروز میدان به شمار آوریم. قطعاً در رفتارهای متراکم همه­ی گروه­ها، خطا یافت می­شود ولی در تشخیص این­که کدام خطا سنگین­تر بوده و خطاها را چه کسی یا کسانی مرتکب شده­اند، باید بسیار دقت نمود. متأسفانه هستند برخی مدعیان که قیافه­ی حق به جانب دارند و هرگاه پیروزی حاصل شود، خود را سردار فتح می­دانند و هرگاه شکستی حاصل آید، به گردن دیگرانی که بهتر فحش می­خورند می­اندازند. از سوی دیگر کسی حق ندارد بر مبنای استدلال خود و بدون در نر داشتن صُغریات و کُبریات طرف مقابل، او را محکوم کند. باید حرف طرف مقابل را هم شنید شاید نکته­ای باشد که ما در استدلالمان از آن غافل بوده­ایم و همان نکته، نگاه و حرکت ما را به کلی دگرگون کند. نکته­ی دیگر آن­که نباید به صرف یک خطا تمام وجود یک شخص یا گروه را تخطئه نمود. حال با توجه به این نکات و آن­چه در هفته­های گذشته نگاشته­اید، چند مطلب را ذکر می­کنم:

الف) رأی آوری جناب حجةالاسلام دکتر روحانی، عوامل متعددی داشت که به گمان حقیر، مهم­ترین عامل آن، ضعف عملکرد دولت دهم به عنوان دولتی که اصول­گرا معرفی می­شد، بود. عوامل دیگر عبارتند از صراحت و شدت انتقاد وی از دولت دهم، چندپارگی و درگیری داخلی مدعیان اصول­گرایی، تخریب اصول­گرایی و اصول­گرایان توسط رسانه­های شارلاتان غیرخودی، حمایت هاشمی و خاتمی از جناب روحانی، ملبس بودن به لباس روحانیت، فن بیان قوی وی و ...

ب) درباره­ی حضرت علامه مصباح، چند نکته لازم به ذکر است: اولاً تعبیر شما درباره­ی «در بیعت علامه نبودن» صحیح است. ما نیز در بیعت با علامه نیستیم و خود استاد مصباح نیز هرگز از کسی این را نخواسته­اند بلکه همواره بر این نکته تأکید داشته­اند که باید آگاهی و بینش خود را افزایش دهید و در دیدار با عده­ای از دانشجویان به صراحت فرمودند که من تبعیت بی­چون و چرای شما را نمی­خواهم. پس اتهام چشم و گوش بستگی را نباید به موافقان نظر علامه وارد نمود. ایشان هیچ­گاه دیگران را به آن­چه خود فهمیده­اند، تکلیف نمی­کنند. ثانیاً نظر علامه برای ما مهم است زیرا دلایل تجربی و نقلی ما را بر این امر وامی­دارند. دلایل تجربی فراوان­اند: حضور در هسته­ی اولیه­ی یازده نفری جامعه­ی مدرسین/ انتشار تندترین نشریه علیه رژیم طاغوت به تنهایی/ فهم التقاط فکری سازمان مجاهدین خلق پیش از تغییرات ایدئولوژیک سازمان/ مبارزه با افکار دکتر شریعتی در حالی که بسیاری از دوستان و شاگردان استاد، ایشان را با فحش یا ضرب، مورد بی­مهری قرار دادند و حتی شهید مطهری نیز علیه او موضع نداشت/ مناظرات اوائل انقلاب در تلویزیون با گروه­های مختلف/ تأسیس چندین نهاد آموزشی­پژوهشی جهت پشتیبانی فکری انقلاب اسلامی (مؤسسه «در راه حق»، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، بنیاد باقر العلوم، مؤسسه امام خمینی، مدرسه علمیه رشد و ...)/ هشدار نسبت به خطر دکتر سروش در دهه­ی 60/ حضور فعال در دانشگاه­ها و مراکز علمی و تبیین مسائل اساسی اسلام و انقلاب در طول سال­های پس از انقلاب/ نقد و مبارزه با اصول و مبانی جریانات غیر خودی در دهه 70 و 80/ تذکر خطر حضور برخی افراد در دولت نهم تنها چند ماه پس از تشکیل دولت نهم/ روشن­گری­های بی­مثال در فتنه / نقد مبنایی حلقه­ی انحرافی دولت دهم

اما دلائل نقلی: این­که امام خمینی ایشان را ذوشهادتین دانسته بودند/ این­که شهید والامقام آیت الله بهشتی در نامه­ای چنین می­نگارند: «در پى ساعت دنجى بودم که بتوانم با آقاى مصباح که «مصباح دوستان» است با فکرى فارغ گفتگوکنم.»/ این­که امام خامنه­ای ایشان را پر کننده­ی خلأ وجودی علامه طباطبایی و شهید مطهری دانستند/ این­که امام خامنه­ای ایشان را پشتوانه­ی تئوریک نظام می­دانند/ این­که امام خامنه­ای در اسفند 89 ایشان را دارای بصیرت به معنای حقیقی کلمه خواندند/ این­که امام خامنه­ای فرمودند: «به ایشان به عنوان یک فقیه، فیلسوف، متفکر و صاحب نظر در مسایل اساسی اسلام ارادت قلبی دارم.» / و فرمودند: «این هجوم­های تبلیغاتی که به شخصیت­های برجسته و انسان­های والا و بااخلاق برجسته وارد می­کنند، نشان­دهنده اهداف و نیات دشمن است. یک نفر مثل جناب آقای مصباح که حقیقتاً این شخصیت عزیز، جزو شخصیت­هایی است که همه دلسوزان اسلام و معارف اسلامی از اعماق دل بایستی قدردان و سپاس­گزار این مرد عزیز باشند، مورد هجوم تبلیغاتی قرار می­گیرند! حرف رسا و نافذ، منطق قوی و مستحکم هرجایی که باشد، آن­جا را دشمن زود تشخیص می دهد، چون حسابگر است. دشمن آن­جا را می­شناسد و به مقابله­اش می­آید. با مرحوم شهید مطهری هم همین­جور برخورد کردند.»/ این­که مرحوم آیت الله مشکینی درباره ایشان فرمودند: «حوزه­ها باید ده­ها سال سهم امام بخورند، هزاران نفر در این­جا تحصیل کنند تا در هر عصری یک یا چند نفری نظیر آیت الله مصباح به دست آید. اگر ده نفر عالم بزرگ در حوزه پیدا کنید، یقیناً یکی از آن­ها آیت الله مصباح است. ما به عظمت او معتقدیم، او یکی از خزانه های وجودی ماست، برای این­که شمشیر برنده اسلام در مقابل کفر است، لذا خیلی با او دشمن هستند. علامت این­که این شخص همراه با اسلام است و فداکار اسلام است همین فراوانی حمله­ها علیه ایشان است.»/ و ...

فرموده­اید آیت الله مصباح را به عنوان مطهری زمان قبول دارید نه بهشتی زمان. اولاً امام خامنه­ای نفرمودند ایشان مطهری زمان است تا ما بگوییم ایشان در قوت­ها و ضعف­ها مانند شهید مطهری­اند بلکه فرمودند ایشان خلأ آن بزرگوار را پر کرده­اند. ثانیاً مگر شهید مطهری در فهم انحرافات و التقاط­ها و مبارزه با آن­ها از پیش­تازترین­ها نبود؟! ثالثاً مگر غیر از علامه مصباح چه کسی را در این زمانه می­یابید که به اندازه­ی ایشان مانند شهید بهشتی مورد تهاجم بی­رحمانه­ی دشمنان و غیرخودی­ها باشد؟! کادرسازی و فعالیت تشکیلاتی مخلصانه بارزترین ویژگی آیت الله بهشتی بود و در این زمانه چه­کسی به اندازه­ی علامه مصباح در پی چنین اقداماتی است؟!

ج) ما به دلیل آن­چه در بالا ذکر کردیم تا زمانی که خطای آشکاری از حضرت علامه نبینیم، قول ایشان را لاأقل بسیار قابل اعتنا می­دانیم. تا به حال نیز از همراهی با ایشان پشیمان نبوده و نیستیم. ایراد می­گیرند که چرا از احمدی­نژاد آن­چنان حمایت کردند و این­چنین شد. در جواب چند نکته را باید گفت. اولاً جناب استاد مصباح نه در انتخابات 84 و نه در انتخابات 88 از احمدی­نژاد نام نبردند، ملاک­هایی را ذکر کردند که ظاهراً بر دکتر احمدی­نژاد منطبق بود و البته با فشار اطرافیان و از طریق ارجاع به رئیس دفتر رأی خود را بیان کرده بودند. ایشان تنها در انتخابات 76 و 92 از یک نامزد نام بردند و از او به صراحت حمایت کردند علت تصریح در این انتخابات نیز به دلیل ساز و کار اجرایی جبهه­ی پایداری بود که عنوان تأیید به خود می­گرفت. ثانیاً مگر ما از حمایت از احمدی­نژاد پشیمانیم؟ مگر می­توان عاقبت کسی را فهمید؟ و مگر احمدی­نژاد در دولت نهم این­چنین بود؟ مگر خود شما پس از قضایای معاونت اولی و خانه­نشینی «یادش بخیر «جومونگ ایران­زمین»» نمی­نوشتید؟ مگر زیاد بن ابیه گمارده­ی امیرالمؤمنین نبود؟ هنوز هم اگر نبود این قلاده بر گردن دکتر احمدی­نژاد بر همه­ی رقابیش ترجیح داشت. ایراد می­گیرید که چرا دکتر لنکرانی به عنوان نامزد جبهه رد صلاحیت شده و جبهه به سراغ دکتر جلیلی رفت. اشکال اعلام زودهنگام نامزد توسط جبهه را شاید بر جبهه وارد بدانم ولی درباره­ی اعلام دکتر جلیلی پس از دکتر لنکرانی نه. علامه حتی پس از اعلام نظر شورای نگهبان، فرمودند که هنوز نامزد اصلح به حسب تشخیص ما دکتر لنکرانی است ولی در میان افراد موجود، دکتر جلیلی اصلح است. و این نباید دست­آویزی برای تمسخر جبهه­ی پایداری باشد زیرا ایشان صلاحیت بلکه اصلحیت دکتر لنکرانی را احراز کرده بودند ولی شورای نگهبان به این تشخیص نرسیده بود و وظیفه­ی خود را انجام داد. پس اشکال بر هیچ یک از طرفین وارد نیست. البته این­ها همه پس از آن است که انصراف دکتر لنکرانی را به دلیل عدم احراز صلاحیتش بدانیم. ایراد می­گیرید که چرا نامزد مورد تأیید جبهه پایداری کناره­گیری نکرد و در رقابت باقی ماند و این اشکال را به جبهه پایداری و سپس علامه سرایت می­دهید. اولاً جناب دکتر جلیلی مورد تأیید و حمایت جبهه بودند نه نامزد تحت­الاختیار آن. ثانیاً علامه مصباح یکی از اعضای شورای فقهای جبهه­ی پایداری اند نه رهبر یا دبیر یا رئیس آن. ثالثاً این­که کناره­گیری نکردن جناب جلیلی خطا بود، اول الکلام و محل بحث است. باید به نفع چه کسی کناره می­گرفت؟ و آیا با کناره­گیری او یکی از اصول­گرایان رأی می­آورد؟ اولاً رأی جناب دکتر روحانی بیش از پنجاه درصد بود یعنی جمع آراء اصول­گرایان کمتر از 40 درصد بود. ثانیاً اساس تقسیم­بندی نامزدها و مردم به اصول­گرا، اصلاح­طلب و مستقل غلط و بی­مبناست. ثالثاً چرا باید جناب جلیلی به نفع جناب قالیباف کناره می­گرفت نه بالعکس؟ غیر از این است که جناب قالیباف از مدتها پیش مشغول فعالیت برای انتخابات بودند و حالا کناره­گیری­شان ممکن نبود؟! غیر از این است که جناب قالیباف پیش از دیگر اعضای ائتلاف مثلث، از فروپاشی ضرورت و محو شدن صورت­مسئله­ی ائتلاف سخن گفت؟! و مگر همین جناب قالیباف نبود که می­فرمود «اگر به ائتلاف عمل نکردیم، در دین ما شک کنید.» ؟! رسانه­های طرف­دار کدام نامزد همواره به اولویت قطعی نامزدشان نسبت به همه­ی نامزدها در نظرسنجی­ها سخن می­راندند؟! سیل تخریب جبهه­ی پایداری و دکتر لنکرانی و دکتر جلیلی و علامه مصباح توسط کدام رسانه­ها پی گرفته می­شد؟! آیا اگر جلیلی، یک نامزد را دارای میزان صلاحیتی که بتواند به نفع او کنار رود ندانست و به نفع او کنار نرفت، باید بر سر او فریاد کشید که چرا در برابر نامزدِ به اصطلاح اصلاح­طلب به نفع کسی که او را اصول­گرا می­دانند - و لو آن­که تو قبولش نداشته باشی- انصراف ندادی؟! آیا این عمل، همان دعوای اصول­گرا و اصلاح­طلب نیست که امام خامنه­ای به صراحت آن را نفی و از آن نهی کردند؟ اشکال شما پیش و بیش از آن­که به جبهه پایداری و علامه مصباح و دکتر جلیلی وارد باشد، به دکتر ولایتی - به عنوان مسبب ائتلاف- و جامعه­ی مدرسین وارد است.

ج) خالص سازی با جذب حداکثری و دفع حداقلی منافات ندارد. خالص­سازی به معنای غربال کردن همه و دور ریختن اثریت نیست. خالص سازی یعنی هرکس به اندازه­ی پایبندی­اش به اصول و مبانی و صلاحیتش، صاحب منصب شود. یعنی اگر ریاست جمهوری خطیرترین پست اجرایی کشور است، خالص­ترین فرد برای آن قرار داده شود و همین ترتیب در سلسله مراتب حفظ گردد. این نوع از عملکرد، نشأت گرفته از نظام حکمت صدرایی است که بر مبنای وحدت و تشکیک در وجود شکل می­گیرد و معادل سیاسی­اش این­گونه است که همه، بهره­ای از حقیقت دارند و باید طبق شدت حقانیت­شان در نظامات چیده شوند و این عین جذب حداکثری و دفع حداقلی است. با دوستان مروت با دشمنان مدارا. همه­ی کسانی که در مسجد داخل می­شود مورد تکریم خواهد بود ولی بنا نیست هرکس را به پیش­نمازی بپذیریم. حالا اگر عده­ای رسانه­ی غیرخودی یافت شوند و چهره­ی مدعیان خالص­سازی را وحشت­ناک و ترش­رو جلوه دهند، طبیعی است که برداشت عمومی از خالص­سازی، عملی برخلاف وحدت و منویات امام خامنه­ای و خط امام و مصالح نظام و در راستای تفرقه­افکنی و انحصارگرایی باشد. ما را اگر خاک پای علی علیه السلام هم بدانند، سروریم ولی شامیان، شهادت امیرالمؤمنین در محراب را باور نمی­کردند.

د) باز هم تأکید می­کنم آن­چه نتیجه انتخابات را رقم زد اصلاح­طلب بودن آقای روحانی نبود پس هنوز هم می­توان گفت اصلاح­طلبان خطرناک نیستند. اساساً هنوز هم اصلاح­طلبان در امکان استعمال این لفظ برای این جناب مردّدند. رأی اصلاح­طلبان پیش از کناره­گیری دکتر عارف چقدر بود؟ چند درصد از مردم آقای هاشمی را اصلاح­طلب می­دانند؟ آیا مقصر تفرقه­ی صاحبان نام اصول­گرایی، جبهه­ی پایداری است؟ سلّمنا که مقصر است آیا تنها او مقصر است؟ آیا هدف از تشکیل ائتلاف، وحدت اصولگرایان نبود ولو آن­که خروجی ائتلاف، کسی غیر از آن سه نفر باشد؟ آیا آقای جلیلی اصول­گرا نبود و آیا میزان رأی قابل اعتنا را نداشت؟ آیا نمی­توان تقصیر هر دو گروه را مساوی دانست؟ چرا این­چنین تند می­تازید؟ هم­پیالگی جبهه­ی پایداری و حلقه­ی انحرافی را چگونه اثبات می­کنید؟ جبهه­ی به گفته­ی شما خطاکار ناپایدار هم یکی از مدعیان اعتقاد به انقلاب است پس چرا در قبال این خودیِ خطاکار، سیاست دفع حداکثری پیش گرفته­اید و شیطان اکبرش می­دانید؟! نسبت دادن قضایای 22 بهمن قم به جبهه­ی پایداری لاأقل خلاف تقوا نیست؟! سخن زیاد است ولی نباید نامه از این درازتر شود.

آن­چه در انتخابات اتفاق افتاد نه آن­قدر بد است که به خاطرش همه­ی پل­ها را مخروبه بدانیم و بر سر همه فریاد کشیم و همه­چیز را از دست رفته بدانیم. و نه آن­قدر بعید بود که به خاطر آن، شوکه شویم و بر بخت خودی­ها و انقلاب لگد بزنیم. عرصه­ی جدیدی گشوده شده است و ما باید با نگاهی به آینده و عبرت از گذشته، حرکت امروز را جهت دهیم و به آن سرعت لازم بخشیم. نباید بر شاخه بنشینیم و بُن ببریم که فرضاً چرا بن آن­چنان که ما فهمیدیم، سمت و سو نگرفت. برادر عزیز آقای قدیانی! هنوز هم قلم جهادگر شما را در میادین امروز و فردا انتظار می­کشیم.

3- راستی قبل از خداحافظی بگویم تنها آن تعداد که به جلیلی رأی دادند، طرفدار انقلاب و مقاومت نیستند. قریب به اتفاق آن­هایی که پای صندوق آمدند، انقلاب و اسلام را قبول دارند و اکثر آن اکثریت، مقاومت را. ولی آن تعداد که به جلیلی رأی دادند، محوریت و اولویت گفتمان مقاومت را و اطمینان به جلیلی برای پرچم­داری این گفتمان را پذیرفته بودند چه بسیار افرادی که مقاومت را قبول داشتند ولی جلیلی را دولتی می­دانستند یا به او اطمینان نکردند یا افرادی که مقاومت را می­پذیرفتند ولی کسی دیگر را اصلح دانستند یا ... . اگر هم بخواهیم مانند شما بدبینانه نگاه کنیم، می­گوییم بله، 4 میلیون انسانِ تاپِ انقلابیِ 6 دانگ در این مملکت داریم که حاضرند در این شرایط بد اقتصادی هم آرمان­ها را بر نان و آب ترجیح دهند. خود این آمار، نشان­دهنده­ی رشد چشم­گیر حزب اللهی داغ در ایران است. البته پیش­تر گفتم که این تحلیل، جدلی است نه واقعی.

آقای قدیانی! آنان که در حق شما ظلم کردند، حزب­اللهی نیستند، هواپرستانی­اند که چندی است هوای خود را در حزب­اللهی جا زدن خود یافته­اند و با آن کاسبی می­کنند و نه تنها به عمق آن ایمان ندارند، لوازم ظاهریش را نیز رعایت نمی­کنند. ما و شما برادریم پس این­گونه کینه­توزانه و نیش­دار ننویسید و چشم­بسته همه را به یک تیغ، سر نزنید.

-          در صورت صلاح­دید این نوشته را سرگشاده منتشر کنم تا شبهاتی که در فضای مجازی ایجاد شده مرتفع گردد. منتظر پاسخ حضرت عالی هستم.»


92/4/14::: 6:11 ع
نظر()
  
  

برای دلِ مریضِ خودم ...

نفاق چیست؟ چرا به وجود می­آید؟ منافقان کیانند؟ و نفاق چگونه قابل درمان است؟

نفاق، بیش­تر بودن خرج از دخل است. این­که چیزی بیش از آن­چه هست، بنماید. نفاق یعنی بیش­تر از آن­چه داری، مایه بگذاری. یعنی صادرات بیش­تر از تولید داخلی باشد. یعنی وقتی حسابت خالی است برایش چک بکشی. نفاق یعنی تورّم. یعنی ... .

نفاق گاهی اختیاری است و گاهی ناخواسته. اختیاری یعنی در حالی که می­دانی نداری ولی برای فریب طرف مقابل، چک می­کشی و ناخواسته­اش یعنی نمی­خواهی کسی را سر کار بگذاری ولی داری چک بی­محل می­کشی. این­که بیش­تر از عمل، شعار دهی. این­که به آن­چه عامل نیستی، پند دهی. این­که همیشه خودت را مبرّا بدانی و فقط دیگران را بسنجی. این­که بیش­تر از آن­که راهب شب باشی، شیر روز بنمایی. این­که طاقت شنیدن حرف دیگران را نداشته باشی. این­که برای خودت کار کنی و خیال کنی برای خدا کار می­کنی. این­که با خودت رودربایستی داشته باشی. این­که حرفی را که قبول نداری، بر زبان برانی. این­که متناسب با پوششت، با منصبت، با اسم و رسمت، با توقعی که از تو دارند، با آن­چه باید باشی، عمل نکنی. این­که ملبّس به لباس مقدس روحانیت باشی و مثل مردم عادی. این­که چادری باشی و بی­حیا. این­که تو را دارالعباده بدانند و تو با این اسم بر دیگران فخر بفروشی ولی در انتخاباتت، یک زرتشتی رأی بیاورد. این­که ... . این­ها همه یا عین نفاق­اند یا منجر به نفاق می­شوند. ما معمولاً به چنین نفاقی مبتلاییم نه نفاق اختیاری. ما معمولاً این­قدر مسلمان هستیم که رو راست در چشم هم دروغ نگوییم ولی با واسطه، خودمان را و دیگران را راحت فریب می­دهیم. ما معمولاً برای مقاصد شوم، آگاهانه برای خود دو چهره طراحی نمی­کنیم ولی بدون آن­که بدانیم همواره با چهره­ای غیر از چهره­ی واقعی­مان زندگی می­کنیم. من حتی با خودم روراست نیستم. هر روز صبح بدون توجه به این­که من کی­ام، در کجا ایستاده­ام، از کجا آمده و به کجا می­روم، چرا این­گونه­ام و سرعت و جهت حرکتم چگونه است، از رخت­خواب برمی­خیزم و تا شب، به مقداری از سرگرمی­های مختلف، مشغول می­شوم و در نهایت از شدت خستگی از بازی­های روزمره به خواب می­روم. من همواره در حال بازیگری هستم در نقشی که هیچ­گاه به چرایی آن نیندیشیده­ام. احساس می­کنم اکثر آدم­های اطرافم هم بازیگرند و خود واقعی­شان را بروز نمی­دهند. ما سرگرم یک بازی بی­سر و ته­ایم و وقتی پیر می­شویم و توانایی­هامان تحلیل می­رود، افسوس نقش­های گذشته­ای را می­خوریم که دیگر قادر به ادامه­ی بازی در آن­ها نیستیم. ما فکری برای زندگی واقعی­مان نکرده­ایم. وقتی یکی از ما می­میرد، احساس می­کنیم به پوچی رسیده­ایم چون بازی، ناگهان جدی شده است. ما از خودمان بی­گانه­ایم. ما از تنهایی وحشت داریم چون در تنهایی گاهی مجبور می­شویم با واقعیت­ها خلوت کنیم. ما همواره از این­که بدانیم عمرمان در حال گذر است، تغافل می­کنیم. در سالگرد تولدمان جشن می­گیریم و با فریاد کشیدن خودمان را سرگرم می­کنیم تا نفهمیم که یک سال از عمرمان کم شده است نه زیاد. ما همواره به خود دروغ می­گوییم. ما بازیگران ماهری هستیم. ما آن­قدر در نقش­ها ذوب شده­ایم که خودمان را فراموش کرده­ایم. یک­بار دیگر این جملات را با هم بخوانیم: «بدانید زندگی دنیا، تنها بازی و سرگرمی و تجمل­پرستی و فخرفروشی در میان شما و افزون­طلبی در اموال و اولاد است؛ مانند بارانی که محصولش کشاورزان را در شگفتی فرو می­برد، سپس خشک می­شود به­گونه­ای که آن را زردرنگ می­بینی؛ سپس تبدیل به کاه می­شود. ... و زندگی دنیا جز متاع فریب چیزی نیست.» (سوره حدید/ آیه­ی 20)

و امیرالمؤمنین فرمودند: رحمت خدا بر کسی که برای خود فراهم کند و آماده­ی قبرش گردد و بداند از کجا، در کجا و به سوی کجاست؟ (فیض کاشانی/ الوافی/ جلد1/ صفحه­ی 116)

آری؛ مردم خفتگان­اند، آن­گاه که مُردند، بیدار می­شوند.

نفاق، ما را اسیر کرده. مداومت ما بر دروغ، قلب ما را سخت کرده. ما به دو رو بودن عادت کرده­ایم. ما به غفلت و تغافل عادت داریم. ما طاقت رویارویی با حقیقت را نداریم. پس چگونه می­خواهیم منتظر باشیم. ما حتی به امام­مان نیز دروغ می­گوییم. هم­چنان که به خدا. چه­قدر از آن­چه در نماز می­خوانیم را از ته دل می­گوییم؟ چند بار ادعیه را آن­چنان که هستند خوانده­ایم نه آن­چنان که می­خواهیم؟ ما چند بار مضطرّ شده­ایم؟ چند بار از ته دل نزدیکی فرج را خواسته­ایم؟ آیا به راستی به امام زمان باور داریم؟ آیا در زندگی­مان برای خدا هم سهمی داریم؟ آیا خدای ما زنده است؟ و آیا ...

ای کاش برای این همه پرسش، جواب صریح می­داشتیم. یا لااقل در زندگی، دقایقی را برای تفکر به این سؤالات کنار می­گذاشتیم. ای کاش در آینه خیره می­شدیم و در اعماق چشم خود به دنبال خودمان می­گشتیم. ای کاش در این دنیا گم نمی­شدیم. در دنیای مدرن صدق و صفا مرده است.

ما با نفاق کدر شده­ایم، سنگین شده­ایم، قسی شده­ایم. ای کاش سَحَر داشتیم و اشکی تا غبار نفاق از دل­مان بزداید. ای کاش بیش­تر از آن­چه هستیم، نشان نمی­دادیم.

و دقیقاً به همین دلیل است که نه علم، ملاک کرامت است نه نسب نه شهرت نه لباس نه زیبایی نه هیبت نه زور بازو و نه ... . تنها ملاک کرامت، تقواست. همان که انسان را صاف می­کند و به او توان پر کشیدن و توان­مند شدن می­دهد. با تقواست که می­توان پیش رفت و الا غُل و زنجیر توقعات و خیالات و تکلّف­ها انسان را از مقصود بازمی­دارد یا لاأقل او را بسیار کُند می­کند.

و نفاق، هم برای فرد ممکن است هم برای یک مجموعه هم برای یک شهر هم برای یک ملت و حتی هم برای کلمات. (1)

و طبیعی است که «هر که بامش بیش، برفش بیش­تر». هرچه علم بیش­تر، ضرورت تهذیب بیش­تر. هرچه عبادت بیش­تر، ضرورت تعمیق باورها بیش­تر. هرچه انتساب به نیکان بیش­تر، ضرورت مراقبت بیش­تر. هرچه شعار بیش­تر، ضرورت عمل بر طبق شعار بیش­تر. هرچه فعالیت بیش­تر، ضرورت توسل و توکل بر خدا بیش­تر. هرچه حضور در جمع بیش­تر، ضرورت انس و خلوت با معبود بیش­تر. ...

و من از همه به این ضروریات محتاج­ترم.

(1) : یعنی اگر کلمات را هم بیش از ظرفیت و بار معنایی­شان تبدیل به کلیدواژه و اصطلاح کردیم دچار روزمرگی، تعفّن و پوچی خواهند شد. یعنی دیگر به معنای واقعی­شان توجه نخواهد شد و غفلت از فقه­اللغات ذهنیت­ها و گفت­وگوها را در فضایی انتزاعی که مابأزای خارجی ندارد، غوته­ور می­کند. شاید به همین دلیل است که برخی از نویسندگان به جدا نویسی کلمات مرکب و عدم ترجمه­ی مصطلحات فرنگی روی می­آورند.


92/4/6::: 4:27 ع
نظر()
  
  

ضمن تشکر؛ ای کاش آقای ضرغامی بخوانند ... (2)

این نکته را با غصه می­نویسم: ای کاش ذره­ای از حساسیت امام روح الله نسبت به طرد ملی­گرایی و ناسیونالیسم در وجود مسئولین صدا و سیما بود. این عقده را زمانی می­گشایم که کشور ما در هفته­ی گذشته دو حادثه­ی پر سر و صدا را پشت سر گذاشت: یکی انتخابات ریاست جمهوری و شوراها و دیگری پیروزی تیم ملی و صعود به جام جهانی. هر بار تلویزیون را روشن کردم یکی داشت می­گفت ایران ایران. به چه زبانی فریاد بزنم که «ایران به تنهایی هیچ ارزشی ندارد.» ایران و آمریکا و اسپانیا و ... هیچ فرقی ندارند اگر فرهنگ و آیین مردمان ساکن آن نباشد. بفهمید «شرفُ المکان بالمکین.» نه چیز دیگر. به صراحت می­گویم اگر اسلام و تشیع نبود من کامیون کامیون خاک وطنم را می­فروختم و یک لیوان آب گوارا هم می­نوشیدم. البته انسان سرپناه می­خواهد ولی مگر سرپناه به خودی خود ارزشی دارد؟! هرجا گرم و نرم­تر، همان­جا بهتر. اتفاقاً ایران در طول تاریخ همواره محل درگیری و نزاع بوده پس چرا نروم در گوشه­ای امن­تر؟ من در ایران مانده­ام و خاکش را دوست دارم چون پایگاه مستحکم اسلام است. چون خاکش بوی شهادت برای ایمان دارد. چون مردمانش پیش و بیش از دیگران به بیداری اسلامی رسیده­اند. ایران هیچ ارزشی نداشت اگر کوفه­وار پشت ولایت را خالی می­نمود. من با صدای رسا اعلام می­کنم، قم را بیش از وطنم یزد دوست دارم. اگر بیش­تر هیئتی شوم «ما اصالتاً واسه کرببلاییم»ِ حاج عبدالرضا را می­خوانم. اتفاقاً زبان عربی را هم بیش از فارسی دوست دارم. و شاید مردم افغانستان و پاکستان و لبنان و فلسطین را به اندازه مردم ایران دوست داشته باشم. شاید در بعضی موارد بیش­تر. و از این گفته ابایی ندارم. حتی بسیاری از مستضعفین و پابرهنگان سیاه­پوست آفریقا و آمریکا را به خروارخروار از برخی این هم­وطنان مرفه بی­درد ترجیح می­دهم. ملاک دوستی و عشق برای من، ارادت به خمینی است. احمقانه است که برای افزایش مشارکت مردم را خاک­پرست بار آوریم، برای خوش­حالی و شادی هم و برای هر دلیل غیرمنطقی دیگر. مگر ما برای ایران قیام کردیم؟ بله هرکس به اسلام و انقلابش هم ایمان ندارد می­تواند و باید در انتخابات شرکت کند تا لاأقل حیثیت وطنی­اش لکه­دار نشود ولی مگر چند درصد از مردم ما این­چنین­اند. اگر هم برخی این­گونه شده­اند مگر نه این­که مقصر اصلی همین صدا و سیماست؟ ما برای جذب قشر خاکستری داریم همه جامعه را خاکستری می کنیم. برخی مضامین سرودهایی که این روزها از سیما پخش شد، کفر محض بود. این دردها را به چه کسی بگوییم؟ آقایان! یک بار دیگر بخش مربوط به صدا و سیما را در قانون اساسی بخوانید: «وسایل ارتباط جمعی (رادیو- تلویزیون) بایستی در جهت روند تکاملی انقلاب اسلامی در خدمت اشاعه فرهنگ اسلامی قرار گیرد و در این زمینه از برخورد سالم اندیشه­های متفاوت بهره جوید و از اشاعه­ و ترویج خصلت­های تخریبی و ضد اسلامی جداً پرهیز کند. پیروی از اصول چنین قانونی که آزادی و کرامت ابنای بشر را سرلوحه­ی اهداف خود دانسته و لازم است که امت مسلمان با انتخاب مسئولین کاردان و مؤمن و نظارت مستمر بر کار آنان به طور فعال در ساختن جامعه اسلامی مشارکت جویند، امید به این­که در بنای جامعه­ی نمونه­ی اسلامی (اسوه) که بتواند الگو و شهیدی بر همگی مردم جهان باشد، موفق گردد. «و کذلک جعلناکم أمّةً وسطاً لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیداً»(بقره/ 143)»

بگذریم از مجاز شدن ناگهانی اندک موسیقی­های غیرمجاز باقی مانده از سوراخ گشاد و بی­ضابطه­ی وزارت محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی (!) در ایام انتخابات. و ارزش بازی­های فوتبال که به قول یکی از دوستان عزیز «انصافاً فوتبال افیون توده­هاست.» و ... و رفع منع تصویر از بدحجابان و ... تنها برای استفاده­ی چند روزه­ی سیما و کم نیاوردن از رسانه­های بی­گانه. و «این رشته سر دراز دارد ...»


92/4/1::: 7:31 ع
نظر()
  
  

ای کاش آقای ضرغامی بخوانند ... (1)

تأخیر در نوشتن این مطلب را به پای تنبلی من بگذارید. انتخابات 92 با همه­ی شیرینی­ها و تلخی­هایش تمام شد. اما گفته­اند «حاسِبُوا قَبلَ أن تُحاسَبُوا». رسانه­ها در این انتخابات چه می­توانستند بکنند و چه کردند؟ چرا و چگونه؟

مهم­ترین و شاید تأثیرگذارترین رسانه، همان رسانه­ی ملی است که شامل رادیو و تلویزیون می­شود. می­خواهم بیشتر از تلویزیون بگویم.

پیش از هر چیز، لازم است به عنوان عضوی از خانواده­ی ایران اسلامی از تلاش سیما در راستای هرچه پرشورتر برگزار شدن انتخابات و تدبیر برنامه­هایی چون مناظره­های سه­گانه تقدیر کنیم. شکّر الله مَساعیکم و الحمد لله. اما آیا نمره­ی سیما در انتخابات 92، بیست است؟ قطعاً نه. اشتباهات سیما کدام­اند که از نمره­ی او کاسته­اند؟

انتخابات باید پرشور برگزار شود ولی به چه قیمتی؟ آیا ما پراگماتیسم را در عرصه­ی تبلیغ و رسانه می­پذیریم؟ آیا شوری که به واسطه­ی برخی ابزارهای غیرمجاز ایجاد می­شود در آینده مضر نخواهد بود؟ آیا نباید کمی جامع­نگر و دوراندیش بود؟ اولاً شوری که برگرفته از هیجانات کاذب و نشأت گرفته از وهم و خیال باشد، دوام نخواهد داشت و بلافاصله فروکش خواهد کرد و این خواسته­ی ما از جوانان نیست. ما از ظرفیت جوان و نیروی توانمند کشورمان، انتظار تلاش مداوم و حضور حماسی همیشگی در عرصه­های جهادی داریم نه آن­که هیجانی زودگذر ایشان را به وجد آورد و اقدامی کنند و زود کنار کشند. این­گونه برانگیختن­ها آستانه­ی تحمّل، صبر و پشت­کار و وقار نیروی انسانی جامعه را می­کاهد. این­چنین برانگیزاننده­هایی سبب می­شود تا در صورت شکست، دچار سرخوردگی و افسردگی شوی و در حالت پیروزی، سرخوشی و مستی کنی. یعنی در هر دو صورت پس از عمل، از هر اقدام مفید کناره بگیری. در یک کلام، شور نباید منشأ غیر عقلانی داشته باشد تا موجب فروکاهش عقل گردد و اختیار، انتخاب و عمل، بهره­ی کمتری از عقل داشته باشد. ای کاش صدا و سیما بداند که «ره­رو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود/ ره­رو آن است که آهسته و پیوسته رود». میزان ثبات ایجاد حماسه و میزان عقلانیت آن، در گرو کیفیت انگیزشی است که شور را ایجاد می­کند. می­شود در پرتو کلام متقن و حکیمانه و معقول، شور ایجاد کرد؛ شوری که ماندگار باشد و نه بدمستی را نتیجه دهد نه سرخوردگی را و البته همواره، فلسفه­ی وجودی خود را که ضامن دوام آن است، حفظ کند. این­گونه می­توان در هر انتخابات، قدمی به جلو نهاد و در انتخابات بعد با خیالی آسوده به دنبال جبران نواقص دیگر یا ایجاد فضائلی جدید بود. شور غیرمعقول زودگذر است که با در فضای احساسی انتخابات دهم، 85 درصد مشارکت به وجود می­آورد و در عوض تا 8 ماه درگیری ذهنی. نشان به همان نشان که در انتخابات یازدهم چون فضای انتخابات از سوی نامزدها، کمی عقلانی­تر می­شود، شاهد اُفت 12 درصدی مشارکت هستیم. هرچند رشد خرد جامعه­ی ایران در طول سال­های پس از انقلاب به شکلی محسوس غیر قابل انکار است، باید اعتراف نمود که عامل اصلی این رشد، تجربه­های گران­سنگ تاریخی این 35 سال و به معنای حقیقی کلمه «­رهبری حکیمانه» دو فقیه آگاه است نه برنامه­ریزی جامع سازمان­های تبلیغی و اطلاع­رسانی نظام جمهوری اسلامی. و در این میان بزرگ­ترین بارِ بر زمین مانده، نصیب سیمای جمهوری اسلامی است. اگر از ابتدای انقلاب به جای شُک­های پاره­وقت زودبازده و پرنوسان انتخاباتی پیش از هر انتخابات و برانگیختن­های التماس­گونه­ی صدا و سیما برای مشارکت مردم، به فکر برنامه­ای منطقی و بلندمدت برای ارتقای خرد سیاسی و عقل دینی امت اسلامی بودیم، شاهد حفظ و افزایش مشارکت انتخاباتی انبوه دهه­ی شصت در همه­ی دهه­های پس از آن و رُشد مؤلفه­های مطلوب در اشخاص منتخب ملت بودیم.


92/4/1::: 6:58 ع
نظر()